تنها او.....!!!

 x6bdud05ztlgvipemx3.jpg

نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1398برچسب:,ساعت 15:7 توسط حنانه| |

 
             
خوبــــــــــم:
چشم‌هایم را می‌بندم،

زمان را متوقف می‌کنم،

مسافت ها رو از بین می‌برم،

و تو را تا ابد در آغوش می‌گیرم.

دلم برای آغوش گرمت تنگ است...

نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1398برچسب:,ساعت 1:51 توسط حنانه| |

 
U Blushed.. U Look Down And Smile
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...
صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...



When U Were 20 Yrs Old, I Said I Love U...
U Put Ur Head On My Shoulder And Hold My Hand...
Afraid That I Might Dissapear...
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی
انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

When U Were 25 Yrs Old, I Said I Love U...
U Prepare Breakfast And Serve It In Front Of Me
And Kiss My Forhead
N Said :"U Better Be Quick, Is''''s Gonna Be Late..
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..
پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه


When U Were 30 Yrs Old, I Said I Love U...
U Said: "If U Really Love Me, Please Come Back Early After Work
..
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..
بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری.بعد از کارت زود بیا خونه

When U Were 40 Yrs Old, I Said I Love U...
U Were Cleaning The Dining Table And Said: Ok Dear,
But It's Time For U To Help Our Child With His/Her Revision
..
وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم
ولی الان وقت اینه که بری تو درسها به بچه مون کمک کنی


When U Were 50 Yrs Old, I Said I Love U..
U Were Knitting And U Laugh At Me
وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو همونجور که بافتنی می بافتی بهم نکاه کردی و خندیدی

When U Were 60 Yrs Old, I Said I Love U...
U Smile At Me

وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم
و تو به من لبخند زدی...

When U Were 70 Yrs Old. I Said I Love U...
We Sitting On The Rocking Chair
With Our Glasses On..I'm Reading Your Love Letter That U Sent To Me 50 Yrs Ago..
With Our Hand Crossing Together
وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم
در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم
من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و
دستامون تو دست هم بود


When U Were 80 Yrs Old, U Said U Love Me!
I Didn''''t Say Anything But Cried
...
وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد


That Day Must Be The Happiest Day Of My Life!
Because U Said U Love Me !!!
اون روز بهترین روز زندگی من بود ..
چون تو هم گفتی که منو دوست داری

to tell someone how much you love,
how much you care.
Because when they're gone,
no matter how loud you shout and cry,
they won''''t hear you anymore
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی،
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:9 توسط حنانه| |

 

 

ای علت قشنگی رویا وخواب من

تنها دلیل گل شدن اضطراب من

ای راه حل ساده جبران تشنگی

فواره نگاه قشنگ تو آب من

 

 

 

                   رفتی چقدر ساده دل آسمان شکست

                   در عکس مهربان تو در کنج قاب من

                   باران چقدر حرف توراگوش میکند

                  می بارد آنقدر که نیایی به خواب من

 

 

اگرچه نگاه عاشق تو هیچ کم نکرد

از اوج دل ندادن تو یا عذاب من

اما دل شکسته من بازهم نوشت

صد آفرین به چشم تو و انتخاب من

 

 

                  رامینم دوست دارم عشقم...........

نوشته شده در شنبه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:53 توسط حنانه| |

 

پر بغض وگریه بودم تو رسیدی تا بخندم

 

                  واسه پیدا کردن تو دل به جاده ها می بندم

 

                                             دیگه از خودم بریده ام دیگه از آینده خسته ام

 

تویی کعبه وجودم دور چشم تو می گشتم

 

                          نکن از دلم گلایه من تو رو می خواستم از اول

 

                                                  نمی خوام این عشق قشنگ و هیچ وقت ازت پس بگیرم

 

  نمی خوام مثل یه پرنده تو قفس تنهایی بمیرم

نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:25 توسط حنانه| |

 

 

 

 

                                                                Look to the future

 

        and hot to the past

 

                                         to find the see things

 

       you want to make last

نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:42 توسط حنانه| |

 

 

 

&من بودم:تو ویک عالمه حرف وترازویی که سهم تو را از شعرهایم

نشان میداد!کاش بودی ومی فهمیدی وقت دلتنگی یک اه چقدروزن دارد

 

&تنهایی یعنی ذهنم پراز تو وخالی از دیگران اما کنارم خالی از

تو وپراز دیگران

 

&دلم از نبودنت پرا است آنقدر که اضافه اش از چشمانم می ریزد

 

&حلقه ی دستانت را که برکمرم میزنی زیباترین اسارت است

 

نبودنت را با ساعت شنی اندازه گرفتم یک صحرا گذشته است

 

&دوریت زمستانی دیگر است کمتر از من دور شو باز سرما خورده ام

نوشته شده در شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:27 توسط حنانه| |


Power By: LoxBlog.Com